برخی از صاحب نظران محترم معتقدند:ما ملتی هستیم که میدانیم چه چیزی راه نمیخواهیم ، اما نمی دانیم چه چیزی را میخواهیم. گزاره بدین معنی است که درد مشترک داریم، ولی درمانمان مشترک نیست. درد مشترک را درک میکنیم، ولی در مرحله درمان فاقد اشتراک و اتحادیم.
چرا؟
چون از نظر سرمایه های اجتماعی و مهمترین بخش آن که اعتماد باشد، ضعیف هستیم و در نتیجه، رفیق نیمه راهیم، یعنی در مرحله ی گریز از خطر و تهدید مشترک، همراه و همسوییم و دسته جمعی فریاد میزنیم ،ولی همین که خطر برطرف شد، اعتمادها از بین می رود، راه ها جدا می شود، در مقابل همدیگر می ایستیم و هر کس به فکر گلیم و کلاه خودش است. به همین علت هم مدتهاست کلاه مان در پس معرکه تاریخ جامانده و این وضع آنقدر ادامه خواهد داشت تا یاد بگیریم واقعا با هم باشیم، چون در آن صورت،میتوانیم دست به کارهای بزرگ بزنیم و بدون پاره کردن حنجره های مان، به خواسته های منطقی مان برسیم. بی تردید نگاهی به تاریخ و سرگذشت اقوام مختلف و چگونگی رسیدن آنها به مرحله« چه میخواهیم» میتوانند راهنمای ما در این مسیر باشد. هم اندیشی، همگرایی و همکاری همگانی نیز تاثیر بس شگرفی خصوص خواهد داشت .
در نتیجه کارگروهی میتواند دنیای بهتری برایمان بسازد(=آخرت عالی)